سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اخلاص، رازی از رازهای من است که آن را به قلب هریک ازبندگانم که دوستش داشته باشم، می سپارم . [رسول خدا صلی الله علیه و آله ـ به نقل از جبرئیل از خداوند نقل می کند ـ]
اشک و خون
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» حسین(ع) دیونه کرده عالم

سید مهدی بحرالعلوم (رحمةالله علیه) در حین مطالعه به روایتی بااین مضمون برخود کرد که اگر شخصی پنجاه سال معصیت خدا را کرده باشد و مرتکب گناهان بسیاری گردیده باشد اما.....اما... اززشتی کردار و اعمال و رفتارگذشته خود به درگاه الهی پناه آورده و اظهار ندامت و پشیمانی کند و یک مرتبه ،تنها یک مرتبه ،با خلوص نیت و با تمامی وجود عرضه بدارد السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع) خدای منّـان به برکـت و طهـارت و مـودّت حـضرت سیدالشهداء علیـه السـّلام توبه او را می پذیرد و غفران و رحمت واسعه الهی شامل او میگردد و سعادت دنیا و آخرت او تضمین میگردد به شرط آنکه حق النـّاسی بر گردن او نباشد ولی قبول و هضم و پذیرش این مطلب بر او بسیار دشوار و ثقیل بود تا اینکه دستی بر روی شانه خود دید که از وی سبب تفکر و تعجب او را جویا شد واونیز شرح ماجرا را بیان نمود مرد غریبه فرمود : سید مهدی بگذار جهت روشن شدن این مطلب داستانی را بازگو کنم روزی پادشاهی با تمامی خَدَم و حَشـَم خود جهت شکار به جنگلی رفت در حین شکارآهو بچه ای نظراو را جلب کرد و پادشاه از پی شکار و صید آن روان گردید و کار به جائی رسید که ناگهان دریافت که از تمام همرهان به جا مانده و از طرفی با فرا رسیدن شب و نا آشنا بودن به منطقه راه را نیز گم کرده است خسته و نا امید و بی هدف به راه خویش ادامه داد تا اینکه به کلبه چوبی محقری برخورد نمود دَق الباب نمود و از ترس دشمنان خود را پیک دربار که راه را گم کرده معرفی نمود و اجازه ورود و بیتوته کردن آن شب را از صاحبخانه درخواست نمود صاحبخانه که فردی بسیار فقیر و تهیدست بود با روئی گشاده از او استقبال نمود و تمام هستی خود را که یک راس گوسفند شیرده بود و بواسطه آن ارتزاق میکردند قربانی کرد و پذیرائی مفصلی از او به عمل آورد و صبح زود ازبقایای شیر روز قبل همان گوسفند از او پذیرائی نمود و راه بازگشت و قصر پادشاه را به او نیز نشان داد پادشاه به محض بازگشت به قصر خود تمامی وزرا و سران کشوری و لشکری خود را فراخواند و برای آنان ماجرای شب گذشته را شرح داد و از آنان مشورت خواست که چگونه میتواند و چه کاری انجام بدهد تا لطف و مرحمت شب گذشته آن مرد را جبران کند یکی گفت پاداش او بیست سکه طلاست دیگری گفت : جزای او یک باب منزل مسکونی مجلل است وزیری گفت : تا آخر عمر او بیمه دربار سلطان باشد امیری گفت : سزایش هزار گوسفند است پادشاه پس از استماع همه نظرات ، رو به آنان کرده و عرضه داشت شما خیلی بی معرفت و بی انصاف هستید آن مرد تمام هستیش یگ گوسفند بود و آن را هم در راه پذیرائی از من فدا کرد حال اگر من تمام هستی خود را به او ببخشم تازه با او برابر میشوم حال سید مهدی به خاطر داشته باش جـَدّ غریبف ما حسین(ع) روز عاشورا تمام هستی خود را در راه خدا قربانی و فدا نمود حتی آمد درون خیمه و طفل شش ماهه خود را نیز در محضر خدا و برای خدا قربانی نمود حال با تمام این تفاسیر اگر خدای متعال تمام هستی خود را فدای حسین(ع)کند و به پای او بریزد تازه با حسین(ع) به قول معروف یر به یر میشود حال اگرخدا همچین بنده گنهکاری رابه خاطر حسین (ع) ببخشد کار محال و دور از انتظاری انجام داده است؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سید مصطفی مهدوی ( چهارشنبه 85/10/27 :: ساعت 9:42 صبح )
»» قافله عشق

قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.

... و تو ، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب کنید ، قافله در راه است . می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهکاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند . آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین است ، که او سرسلسله خیل پشیمانان است ، و اگر نبود باب توبه ای که خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است ، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان ، در این برهوت گمگشتگی وا می ماند . « زهیر بن قَین بَجلی » را که می شناسید ! مردانی از قبیله « بنی فزاره » و « بجیله » گویند : « آنگاه که ما همراه با زهیربن قین بجلی از مکه بیرون آمدیم... در راه ناگزیر با کاروان حسین بن علی همسفر شدیم .» آنها می گویند که : « ما را ناگوارتر از آنکه با او در جایی هم منزل شویم ، هیچ چیز نبود... چرا که زهیر از هواداران عثمان بن عفان خلیفه سوم بود .» « ما در این سو و حسین در آن سو اردو زدیم . برسفره غذا نشسته بودیم که فرستاده ای از جانب حسین(ع) آمد و سلام کرد و با زهیرگفت :‌ابا عبدالله الحسین مرا فرستاده است تا تو را به نزد او دعوت کنم و ما هر آنچه را که در دست داشتیم ،‌انداختیم و خموش نشستیم ،‌ آنچنان که گویا پرنده ای بر سر ما لانه ساخته است . » « ابی مخنف » گوید : از « دَلهم » دختر « عمرو» که همسر زهیر بود ، اینچنین روایت شده است :‌ « من به زهیر گفتم :‌آیا فرزند رسول(ص) خدا تو را دعوت می کند و تو از رفتن امتناع می ورزی ؟ سبحان الله ! بهتر نیست که به خدمتش بروی ، سخنش را بشنوی و سپس بازگردی ؟ زهیر با ناخشنودی پذیرفت و رفت ، اما دیری نگذشت که با چهره ای درخشان بازگشت و فرمود تا خیمه اش را بکنند و راحله اش را نزدیک امام حسین(ع) برند . آنگاه مرا گفت که تو را طلاق می گویم ؛ ازاین پس آزادی و مرا حقی بر گردن تو نیست ،‌چرا که نمی خواهم تو نیز به سبب من گرفتار شوی. من عزم کرده ام که به حسین(ع) بپیوندم و با دشمنانش نبرد کنم و جان در راهش ببازم . سپس مَهر مرا پرداخت و به یکی از عموزاده هایش واگذاشت تا مرا به خانواده ام برساند ... آنگاه به یارانش گفت : از شما هر که می خواهد ، مرا پیروی کند ،‌و اگر نه ، این آخرین دیدار ماست . بگذارید تا حدیثی را از سال ها پیش ، آنگاه که در سرزمین« بَلَنجَر » از بلاد خزر نبرد می کردیم برای شما نقل کنم ... از سلمان فارسی ،‌که چون ما را از کثرت غنایمی که به چنگ آورده بودیم خشنود دید ، فرمود : اگر امروز اینچنین خشنود شده ای ، آن روز که سرور جوانان آل محمد(ص) را درک کنی و در رکاب او شمشیر زنی ، تا کجا خشنود خواهی شد ؟ یاران ! اکنون آن تقدیر محتومی که انتظار می کشیدم مرا دریافته است و باید شما را وداع گویم .» و از آن پس ، زهیر بن قین بجلی نیز به خیل عاشوراییان پیوست . « عبدالله » پسر « سلیم » و « مذری » پسر « مشمعل » که هر د و از طایفه « بنی اسد » بوده اند، گفته اند که ما چون از مناسک حج فارغ شدیم در این اندیشه بودیم که هر چه سریع تر خود را به کاروان حسین برسانیم و بنگریم که سرانجام کارش به کجا خواهد کشید . شتاب کردیم و چون در منزل « زَرود» خود را به آن حضرت رساندیم ، مردی از اهالی کوفه را دیدیم که با دیدن کاروان حسین بن علی(ع) به بیراهه زد تا با او رودر رو نشود . امام که ایستاده بود تا او را ببیند ، دل از او برید و به راه افتاد . ولکن ما خود را به او رساندیم تا از اخبار کوفه جویا شویم . از قبیله اش پرسیدیم و چون دانستیم که او نیز از بنی اسد است سؤال کردیم : « در کوفه چه خبر بود ؟» و او پاسخ داد : « من کوفه را ترک نکردم مگر آنکه دیدم کشته های مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را که در بازار بر زمین می کشند .» بازگشتیم وهمپای کاروان امام آمدیم تا شامگاهی که درمنزل « ثعلبیه » فرود آمد. فرصتی شد که به خدمت او رسیدیم و عرض کردیم : « رحمت خداوند بر شما باد!... ما را خبری است که اگر بخواهی آشکارا و یا پنهانی بر تو بازگو کنیم .»

امام نگاهی به اصحاب خویش انداخت و جواب داد :« من چیزی از ایشان پنهان ندارم.» گفتیم :« آن سوار را که دیروز غروب هنگام در منزل زرود از شما کناره گرفت به یاد می آورید ؟ ... او مردی بود از قبیله بنی اسد ، خردمند و راستگو ، که ما را از آنچه در کوفه گذشته است خبر داد ... می گفت که هنوز از کوفه خارج نشده ، دیده است جنازه های مسلم و هانی را که در بازار بر زمین می کشیده اند .» امام فرمود :« انا لله وانا الیه راجعون ، رحمت خدا بر ایشان باد !» و این سخن را چند بار تکرار کرد .

گفتیم : « از همین منزل بازگردید. ما در کوفیان نمی بینیم که به یاری شما قیام کنند و چه بسا که شمشیرهایشان را به سوی شما بگردانند . » امام (ع) نگاهی به پسران عقیل کرد و از آنان پرسید که رأی شما در شهادت پدرتان مسلم چیست . آنان گفتند :« والله ما بازنگردیم مگر انتقام خون او را بازگیریم و یا همچون او به شهادت رسیم .» امام رو به ما کرده و فرمود : « بعد از آنها خیری در حیات نیست.» ... و ما دانستیم که امام هرگز از قصد خویش باز نخواهد گشت. کاروان عشق شب را در آن منزل بیتوته کردند . سحرگاهان به فرموده امام آب بسیار برداشتند و کوچ کردند تا منزلگاه « زُباله» ، که درآنجا امام را خبر رسید که قیس بن مسهر نیز به شهادت رسیده است . در بعضی ازمقاتل تردید کرده اند که آیا نام این فرستاده امام ، قیس بن مسهّر بوده است و یا « عبدالله بن یَقطُر »

(برادر رضایی امام ) ، لکن درنحوه شهادت این مظلوم اختلافی در مقاتل وجود ندارد. او را از طَمار قصر به زیر افکنده اند و سرش را «عبدالملک بن عُمَیر »، قاضی کوفه از تن جدا کرده است .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سید مصطفی مهدوی ( چهارشنبه 85/10/27 :: ساعت 9:27 صبح )
»» فراق

به قول یکی از عشاق درد وصل بیشتر از فراق است چراکه کسی که نرسیده امید رسیدن دارد ولی کسی که رسیده ترس جدا شدن دارد . 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سید مصطفی مهدوی ( چهارشنبه 85/10/27 :: ساعت 9:5 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حسین(ع) دیونه کرده عالم
قافله عشق
فراق

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 2064
» درباره من

اشک و خون

» فهرست موضوعی یادداشت ها
فراق[5] .
» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب